*~ÑΘ_ᄂΘ¥E~*

*~ÑΘ_ᄂΘ¥E~*

تبلیغات در سایت ما
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما

تبلیغات سایت

داستان حقیقیه ب خوندش می ارزه!

داستان واقعی کمیاب

 

داستان حقیقیه ب خوندش می ارزه!

دختر :هه هه هه

پسر:چرامیخندی

دختر:به تومیخندم

پسر:یادته اون روزتوخونمون افتاده بودی به پام

التماس میکردی تا کاریت نکنم؟بعد الان به من میخندی؟

دختر:هه هه هه من با حرفام خرت کردم،

پسر:من خام حرفات نشدم وقتی خواستم بهت دست بزنم

یاد ناموسم افتادم فکرکردم اگه یه روزی ناموسم جایی گیرکنه چی میشه،

دلم سوخت باهات کاری نکردم

دختر:خفه شو اسکول،همش ادعایی،

مال این صحبتا نیستی،توبی عرضه ای

پسر:آره توراست میگی من بی عرضه ام،خدافظ

1سال بعد

دختربابغض؛سلام عزیزم

پسر:سلام گلم خوبی خوشحالم کردی بعد 1سال یادی ازما کردی

دختر:عزیزم خواهش میکنم منو ببخش من درحق تو خیلی بدی کردم

پسر:توکه کاری نکردی عزیزم چی شده؟

دختر:چندروز پیش گول حرفای یه پسرو خوردم رفتم خونشون،

نامرد با 3تا ازدوستاش به من تجاوز کردن

پسر:جدی میگی؟

دختر:آره،الان تومحل همه مهر فاحشه روم گذاشتن

پسر:عزیزم توباید منو ببخشی

دختر:چرامگه چیکارکردی؟

پسر:وقتی پارسال بدون دلیل ازمن جداشدی وبه من گفتی بی عرضه،

من همون لحظه ازخدا خواستم یه با عرضه نصیبت کنه....

دختراااااا به اینجورپسرا نگید بی عرضه

بگید مرررررررررررد

در آخر....

حقیقت تلخ

در آخر گفت : بازی برد و باخت دارد....

زبانم بند آمد که به او بگویم :

بی انصاف کدام بازی ؟ ، من با تو زندگی کردم...

نم کشیده ام بر دیوار اتاق …

Naghmehsara (543)

نم کشیده ام بر دیوار اتاق…

بس که لحظه های دور بودنت را ،

قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …

خیالت راحــتـــــ . . .

Naghmehsara (544)

خیالت راحــتـــــ . . .

شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،

گیرا نیسـ ــت …!

نـــفرین ،

ته ِ دل می خـ ــواهد

دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر

ســــر و ته ندارد . . .

بســـ کنــــ سآعتــــ …

Naghmehsara (581)

بســـ کنــــ سآعتــــ …

دیگــــــر خستـهـ شده امـــ ….

آرهـ مَنـ کم آورده امــ ….

خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ …

اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ !

چشم تو

کاش می‌دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می‌تابانی

بال مژگان بلندت را
می‌خوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جان‌دارو را
سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می‌گذرد
روح گل‌رنگ شراب
در تنم می‌گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپر

من در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می‌بینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

اینجــا

 

13xas2y9jsdaqxjgoa1

اینجــا ، ایـن جــا را از هـمـ جــدا می نویسنـد…! اینجــا یکـدیگـر هم دیگـر یکـدیگـر نیسـ‌ت ، یـک دیگـر اسـت…! مکـ‌ث زیـاد شـدهـ اسـ‌ت…! میـان واژهـ هــا ، میــان حـرف هـا ، میـان شخـص هـا…! اینجــا خیلی وقـت است کـ ه بیـن همـ ه چیـز فـاصلـ ه افتـادهـ… مـن و تـو را ، مـن و . . .